از صفحه ۱۰ تا ۲۰    رمان عاشقانه   شین براری صیقلانی   بازنشر 


صفحه    ۱۱
 iranbooktehran.blohfa.com   
پاکت رو از روی میز برداشتمنگاهش کردمسرش رو تکان داد
اینبار قدم هام رو محکم تر برداشتم از اتاق بیرون اومدمپاکت رو توی دستام فشردم
******************
جلوی اینه ایستادمدستی به کت و شلوار خوش دوختی که به تن داشتم کشیدممشکیرنگ مورد عالقه ی من بود
امشب برای اجرای مرحله ی اول نقشه م دعوت شده بودم
شیشه ی شفاف ادکلنم رو از روی میز برداشتمبه زیر گردن و موچ دستم زدمبوش مست کننده بودتحریک کنندهجذب کنندههمونی که 
 می خواستمبرای امشب مناسب بود
تو اینه به خودم نگاه کردمچشمان مشکی که در وجود هر ادمی نفوذ می کردروح رو می شکافتجسم که در برابر نگاه من توان مقاومت  نداشت
پوزخند زدممرحله ی اول نقشه م داره شروع میشهشیدا صدرمنتظرم باشارشام داره میادبهتره به بهترین شکل ممکن ازش استقبال 
کنی
دیگه توی اینه نگاه نکردمسوئیچم رو برداشتم و از اتاق زدم بیرون
هیچ وقت دوست نداشتم کسی برام رانندگی کنهتا به الان هیچ احدی جرات نکرده بود پشت فرمون ِ این ماشین بنشینه
یه فراری مشکیرنگش خاص بودمثل همه ی چیزهایی که متعلق به من بود
حرکت کردمامشب مهندس صدر توی خونه ش به مناسبت تولد دخترش شیدامهمانی با شکوهی ترتیب داده بود
مطمئنا مهمان های زیادی می اومدنو کادو های زیادی هم تقدیم دختر نازنینش می کردندولی منبا دادن هدیه م به اون در قبالش یک
چیز هم دریافت می کردم
و اون همقلب شیداستامشب اون قلبش رو به من می بازه
فصل دوم
***************
فقط نگاهش کردمدوست نداشتم کسی بهم دستور بدهحتی اونحتی شایانکسی که فقط استادم بود
چند لحظه که تو چشماش زل زدم قدمی به جلو برداشتمنخواستم به محض صدور دستور اوامرش توسط من به اجرا در بیاد
رو به روش ایستادمهمون اخم همیشگی مهمون صورتم بودمثل خودش سرد نگاهش کردم
جدی و خشک گفتم :ظاهرا با من کار مهمی داشتی
زل زد تو چشمامسرش رو ت دادمی دونست عادت ندارم موقع شنیدن حرف های طرف مقابلم بنشینمبرای همین تعارف به نشستن 
نکرد
با تموم عالیق و خصلت های من اشنا بودباید هم می بودیک عمر اون استادم بود و من شاگردولی حاالاینی که رو به روش ایستاده بود به 
راحتی همه رو درس می دادخودش یه پا استاد شده بود
ولی شایان رذالتی تو وجودش داشت که این همه سال با تموم تلاشی که کردم نتونستم به پای اون برسمبی بند و باری که تو وجودش داشت 
من ازش فراری بودم
یه پاکت سفید گذاشت رو میزبه طرفم هُل داد
--بردارتموم اطلاعات داخلش هستمثل همیشهاینبار هم باید کارت رو درست انجام بدیفقط 1 ماه فرصت داریب
-فهمیدم
و با این کلام کوتاه حرفش رو بریدمهیچ کس چنین جراتی رو نداشت ولی من فرق می کردممن هر کس نبودمخودش هم می دونست که 
ارشام با بقیه متفاوته
اگر کسی میان حرف شایان می پرید و به اوامرش بی توجهی می کرد کوچک ترین مجازاتش از دست دادن تک تک انگشتان دستش بود
ولی منارشام بودمکسی که حتی استادش هم نمی تونست مقابلش بایسته
فقط نگام کرداون هم اخم کرده بود

♦♦♦      شین براری  بازنشر    ♦♦♦  
 صفحه۱۲ 
Dlta.blogfa.com
پاکت رو از روی میز برداشتمنگاهش کردمسرش رو تکان داد
اینبار قدم هام رو محکم تر برداشتم از اتاق بیرون اومدمپاکت رو توی دستام فشردم
******************
جلوی اینه ایستادمدستی به کت و شلوار خوش دوختی که به تن داشتم کشیدممشکیرنگ مورد علاقه ی من بود
امشب برای اجرای مرحله ی اول نقشه م دعوت شده بودم
شیشه ی شفاف ادکلنم رو از روی میز برداشتمبه زیر گردن و موچ دستم زدمبوش مست کننده بودتحریک کنندهجذب‌‌ کنندههمونی که 
می خواستمبرای امشب مناسب بود
تو اینه به خودم نگاه کردمچشمان مشکی که در وجود هر ادمی نفوذ می کردروح رو می شکافتجسم که در برابر نگاه من توان مقاومت      نداشت
پوزخند زدممرحله ی اول نقشه م داره شروع میشهشیدا صدرمنتظرم باشارشام داره میادبهتره به بهترین شکل ممکن ازش استقبال 
کنی
دیگه توی اینه نگاه نکردمسوئیچم رو برداشتم و از اتاق زدم بیرون
هیچ وقت دوست نداشتم کسی برام رانندگی کنهتا به الان  هیچ احدی جرات نکرده بود پشتالان فرمون ِ این ماشین بنشینه
یه فراری مشکیرنگش خاص بودمثل همه ی چیزهایی که متعلق به من بود
حرکت کردمامشب مهندس صدر توی خونه ش به مناسبت تولد دخترش شیدامهمانی با شکوهی ترتیب داده بود
مطمئنا مهمان های زیادی می اومدنو کادو های زیادی هم تقدیم دختر نازنینش می کردندولی منبا دادن هدیه م به اون در قبالش یک
چیز هم دریافت می کردم
و اون همقلب شیداستامشب اون قلبش رو به من می بازه

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
★★♥★♥★★♣★★♣★★♠♪♥★
★★♥★♪♥★♣♪★♣★★♥★★♥

             ♠♦♦♦فصل دوم*******************************************************************شهروز براری صیقلانی**بازنشر***********»»»

صفحه۱۴ 
وسط باغ باشکوهشون ایستادمظاهرا جشن رو خارج از ویال برگزار کرده بودند
دست راستم رو توی جیبم فرو بردم و نگاه دقیقی به اطراف انداختم
تعداد مهمان ها شاید بیش از 300 نفر می رسیدزیاد نبودندنهبرای چنین مهمانی تعداد کم بود
صدای موزیک مالیمی فضا رو پر کرده بودقسمتی از باغ رو به پیست رقص اختصاص داده بودندعده ای از مهمان ها حسابی مشغول بودند و 
عده ی دیگری هم به عیش ونوش
نگاهم به مهندس صدر افتادبا لبخند و نگاهی مغرور به طرفم می اومدحالتم رو تغییر ندادمحتی قدمی به طرفش بر نداشتم
رو به روم ایستادتنها توی چشماش خیره شدمسردجدیمغرور
لبخند از روی لب هاش محو شدظاهرا توقع داشت گرم برخورد کنم و برای هر اقدامی پیش قدم بشمولی آرشام اهل این کارها نبود
دستش رو جلو اورد و با لبخندی مصلحتی گفت :سالم مهندس تهرانیاز دیدنتون خوشحال شدمسرافرازمون کردید
نگاهم رو از روی صورتش به دستش سوق دادمبالتکلیف ایستاده بوددستم رو از توی جیبم دراوردم
باهاش دست دادم و تنها به کلمه ی " سالم " اکتفا کردم
به مهمان ها اشاره کرد:بفرماییدچرا اینجا ایستادید؟خیلی خیلی خوش امدیدحضورتون افتخاریست برای ما
همان موقع یکی از خدمه ها رو صدا زد
--بله اقا
صدر به من اشاره کرد:اقای مهندس رو راهنمایی کنبهترین جایی که تو باغ در نظر گرفتم و مخصوص مهمان های ویژه م هست رو در 
اختیارشون بذاردر ضمن به بهترین شکل ازشون پذیرایی کن
--چشم قربان
صدر با رضایت لبخند زد و سرش رو تکان داد
نگاهم به خدمتکار بودرو به من کمی خم شد و با احترام راهنماییم کردبرای صدر سرم رو کمی تکان دادم و همراه خدمتکار رفتم

صفحه۱۵   
قدم هام مثل همیشه هماهنگ و محکم بودسنگینی نگاه مهمان ها رو خیلی خوب حس می کردمبرام یک امر عادی بودهر کجا که قدم می
گذاشتم با چنین عکس العمل هایی رو به رو می شدم
ولی از بین این همه نگاهه کنجکاو فقط یکی از اونها برام مهم بودنگاه شیدادختر مهندس صدراون باید به دامم می افتادبه دام منبه دام 
افکاری که در سر داشتم
درست قسمت بالای باغ میز و صندلی های شکیل و زیبایی چیده شده بودمیزهایی با پایه های طالیی و روکش سفیدکه روی هر کدام از انها 
انواع نوشیدنی و شامپاین چیده شده بود
سمت راست میز بزرگ مستطیل شکلی قرار داشت که روش رو با هدایای رنگارنگ و بزرگ پر کرده بودند
روی صندلی نشستمهیچ کس اون نزدیکی نبودپس درحال حاضر مهمان ویژه ی امشب من بودمخوبه
خدمتکار مشغول پذیرایی شدولی نگاه کنجکاو و تیز من اطراف رو می پاییددر بین جمعیت به دنبالش می گشتمنگاهم جوری نبود که بشه 
تشخیص داد به دنبال شخصی هستم
و باالخره دیدمشتوی پیست با پسری جوان و قد بلند مشغول رقص بود
دقیق تر نگاهش کردمفاصله م باهاش نسبتا زیاد بود ولی نه اونقدر که نتونم به اندازه ی کافی اون رو انالیز کنم
تاپ و دامن سفید و کوتاهکفش های پاشنه بلند بندی به رنگ نقره ای که با هر چرخش تلألو ی خاصی ایجاد می کردموهای بلوند و بلند که 
نیمی به حالت فر و نیمی دیگر رو صاف و حالت دار پشت سرش بسته بود
ارایش انچنانی نداشتیعنی اونقدری نبود که نشه تشخیص داد این همان دختر استکسی که قرار بود تو اولین مرحله از بازی آرشام شرکت 
کند
همراه پسر تانگو می رقصید ظاهرا سنگینی نگاه من رو حس کردچشمانش اطراف رو پاییدولی همچنان مشغول رقص بود
نگاهم رو چرخوندمنباید متوجه نگاهم می شدچشم های زیادی روی من بودبرای همین نمی تونستم تشخص بدم که یکی از انها متعلق به 
شیداست یا نهباید صبر می کردممطمئن بودم قدم جلو میذارهوهمینطور هم شد
♣★
صفحه ۱۶ 
لیوان پایه بلند شامپاینم رو برداشتمخدمتکار اماده ی خدمت کنارم ایستاده بودبا تکان دادن دستم مرخصش کردم
به پشتی صندلی تکیه دادمپا روی پا انداختم وبا ژست خاصی مشغول نوشیدن شامپاین شدماز بالای لیوان پاهای خوش تراشش رو دیدم
لیوان رو از لبام دور کردمنگاهم رو از روی پاهاش به سمت بالا  کشیدماراممغرورو در عین حال بی تفاوت
نگاهم توی چشماش قفل شدبه روی لب هاش لبخند بود ولی من هیچ عکس العملی نشون ندادمبی توجه به اون و لبخندش سرم رو 
چرخوندم
مشغول مزه مزه کردن شامپاین شدمچشمامو بستم و یک نفس سر کشیدم
بازی شروع شد
حضورش رو کنارم حس کردمچشمامو اهسته باز کردملیوان خالی توی دستم بودگذاشتم روی میزحالتم رو تغییر ندادم و در همون حال به 
رو به رو خیره شدم
صداش رو شنیدمظریف و طنازهمون چیزی که انتظار می رفت
-سالمشما باید مهندس تهرانی باشید درسته؟!
مکث کردماروم سرم رو چرخوندم و نگاه سردی بهش انداختم
نگاه سبز و شیفته ش توی چشمام قفل شده بود و لب هاش به لبخند باز بود
دوباره به حالت اولم برگشتم و در همون حال جدی و خشک گفتم :بلهشما منو می شناسید؟
با هیجان گفت :کسی نیست که شما رو نشناسهپدرم گفته بودند امشب یه مهمان ویژه توی جشن تولدم حضور دارهولی به هیچ عنوان فکر 
نمی کردم اون مهمان شما باشید
توی دلم پوزخند زدمولی صورتم هیچ حالتی رو نشان نمی داد
-چطور؟
  صفحه۱۷

--خب برام جای تعجب داشت وقتی که دیدم شما اون مهمان هستیدواقعا باعث افتخارمه که امشب اینجا حضور دارید
نگاه کوتاهی بهش انداختم
-سال هاست که با مهندس صدر اشناییت دارمولی تا به الان شما رو توی هیچ یک از مهمانی هاشون ندیدم
لبخند زدردیف دندان های سفید و براقش نمایان شدلب های سرخ و اتشینش اونها رو چون قابی در خود جای داده بود
--بلهمن چند سالی خارج از کشور زندگی کردمبرای ادامه تحصیل به اروپا رفتم و الان مدت کوتاهی هست که برگشتم
سرم رو ت دادم :عالیه
--چی عالیه؟
توی صداش شیفتگی موج می زدمی دونستم تمام جمالتی که از دهانم خارج می شد رو روی هوا می قاپید
برام تازگی نداشتاینکه تحویلش می گرفتم و باهاش هم کلام می شدم جزوی از بازیم بود
مکث کوتاهی کردم وگفتم :برای چی برگشتید؟
وقتی دید جواب سوالش روندادم کمی پکر شدولی با این حال ظاهرش رو حفظ کرد و با لبخند گفت : دیگه از زندگی توی اروپا خسته شده 
بودمهیچ جذابیتی برام نداشتبعد از فارغ التحصیلیم همونجا مشغول به کار شدمولی خب اینجا هم برای من کار هستدر حال حاضر تو 
شرکت پدرم هستم
سرم رو تکان دادمو ترجیح دادم سکوت کنم
--شما خیلی کم حرف می زنید
سرد و مغرور گفتم :بی دلیل حرف نمی زنم
--اوهخیلی خوبهتعریفتون رو زیاد شنیدمخیلی دوست داشتم برای یک بار هم که شده از نزدیک ببینمتون
-می تونستید به شرکتم بیاید
--درستهولی پدرم گفته بودند که شما هر کسی رو به اونجا راه نمی دید و بدون هماهنگی هم حق دیدنتون رو ندارم
نگاهش کردمحالتش اون رو نسبت به من صمیمی نشون می دادهنوز خیلی زود بود که بخواد باهام راه بیاد

♠صفحه ۱۸ 

iran-paper.ir
نگاه خاصی بهش انداختم
-شما بدون هماهنگی هم می تونستید وارد اونجا بشید
صورتم روبرگردوندمنمی خواستم توی چشمام کذب گفتارم رو ببینههیچ کدوم از حرفام بویی از حقیقت نداشت
صداش ذوق زده بودظاهرا منتظر چنین پیشنهادی از جانب من بود
--وای شما فوق العاده این مهندس تهرانیجدا به من لطف داریداگر می دونستم که حتما مزاحمتون می شدم
نفس عمیق کشیدم : مزاحم نیستید
همچنان نگاهم به روبه رو بود و کلامم سردولی در همون حال هم می تونستم جز به جز حرکاتش رو حدس بزنملحظه به لحظه بیشتر
هیجان زده می شد
صدای نفس های عمیق و کشیده ش رو شنیدماروم بودمخیلی اروم
نیم نگاهی بهش انداختمبا لبخند به من زل زده بود
-چیزی شده خانم صدر؟
بدون اینکه ثانیه ای رو از دست بده گفت :شیداخواهش می کنم من رو به اسم کوچیک صدا بزنید
به نگاهم رنگ تعجب دادم
-چطور؟!
سرش رو پایین انداختبا انگشتای ظریف و کشیده ی دستش بازی می کرد
--هیچیولی خب من به کسایی که برام مهم هستند و بهشون اهمیت میدم این اجازه رو میدم
-چه اجازه ای؟
سرش رو بلند کردتو چشمام زل زدزیبایی انچنانی نداشتولی می تونست جذاب و لوند باشهبرای من از هر دختری معمولی تر جلوه می
کرد
--اینکه من رو به اسم کوچیک صدا بزنید
تنها سرم رو تکان دادم ونگاهم رو از روی صورتش برداشتم

صفحه ۱۹

 Romana2.Blogfa.com
دستم و به سمت شیشه ی شامپاین دراز کردم که اون سریعتر از من دست به کار شد
--اجازه بدید خودم براتون بریزم
سکوت کردم و با غرور نگاهش کردمنمی خواستم جلوش رو بگیرماین بازیه من بود و من می گفتم که اون باید چکار کنه
همین رو می خواستماین که در برابر من تسلیم بشهقلبش رو به لرزه در بیارم و در بهترین موقعیت اون رو در هم بشکنم
بر اونها حق بوداینکه نابود بشنخرد شدنشون به دست ارشام نوشته شده بودپس باید تا انتهای این بازی پیش می رفتم
نگاهم به رو به رو بود که درخشندگی لیوان و شامپاین داخلش چشمم رو زدلیوان پایه بلند رو درست جلوی صورتم گرفته بود
نگاهم رو از رو دست تا روی صورتش کشیدمبا همون غرور همیشگیم نگاهش کردمدستم رو به ارومی به سمت لیوان بردم و بدون اینکه
کوچکترین تماسی با دستش ایجاد کنم اون رو ازش گرفتم
تعجب رو تو چشماش دیدمبه وضوح مشخص بود ولی اون از افکاری که در سر داشتم با خبر نبودهیچ کس قادر به شناخت آرشام نبودهیچ
کس
صندلی رو به روی من رو بیرون کشید و درست مقابلم نشستپاهای خوش تراشش رو روی هم انداخت و با لوندی اونها رو تکان داد
نگاهم رو از روی پاهاش تا گردن وصورتش کشیدمدر همون حال در سکوت شامپاینم رو مزه مزه می کردم
نگاهم دقیق بودریز به ریز حرکاتش رو زیر نظر داشتمدست راستش رو روی میز گذاشته بود و دست چپش رو هم روی پاهاشبا نوک 
انگشتانش پوستش رو نوازش می کرد
متوجه نگاه های زیرچشمی که بهم می انداخت شده بودم بی تفاوت نگاهم رو از روی صورت و اندامش برداشتم
اینبار اهنگ میلیمتر پخش می شدنورهای اطراف کم شده بودند و جمعیت حاضر در پیست نرم و هماهنگ می رقصیدند
چنین لحظه ای رو پیش بینی می کردماینکه الان بی نهایت مشتاق رقص با من بودولی الان وقتش نبوداینکه بخوام در اولین برخورد خودم 
رو مشتاق نشون بدم
همون مرد جوونی که باهاش می رقصید جلو اومد و دستش رو دراز کرداز گوشه ی چشم به من نگاه کرد ولی من کامال خونسرد بودم و 
توجهی به اون نداشتم

iran-paper.ir
با لبخند کامال ظاهری از جا بلند شد ودست تو دست پسر به میان جمعیت رفت
نگاهش کردمدر حال رقص هم چشمانش لحظه ای از من گرفته نمی شد
********************
توی مسیر خونه م بودمامشب همه چیز به نحو احسنت به پایان رسیدمرحله ی اول به خوبی اجرا شدو من از این بابت خوشحال بودمزمان 
خداحافظی کارتم رو بهش دادم و گفتم منتظر تماسش هستم
توی هیچ کدوم از نقشه هام من اولین نفری نبودم که به طرف مقابلم زنگ می زدماین کار رو به خود اونها محول می کردم که هر بار هم به 
راحتی پیش قدم می شدند
حاال ذهنم درگیر اون پاکت سفید بودشایان و درخواست جدیدشهنوز هم درش رو باز نکرده بودم
بازی جدیدم برام از هر چیزی مهمتر بودولی حاال که از همه جهات خیالم راحت شده بود می تونستم به دیگر کارهام هم رسیدگی کنم
خیابان فرعی خلوت بوداز هر دو مسیر هیچ ماشینی تردد نمی کردساعت 12 شب بود خواستم کنار جاده ترمز کنم تا سیگارم رو روشن 
کنم که با کم شدن سرعتم صدای مهیب و بلندی از پشت سرم شنیدم
ماشین تکان شدیدی خورد و به سرعت پام رو روی ترمز فشار دادمماشین با صدای گوشخراشی در جا ایستاد
سرم رو به جلو خم شد و محکم به فرمون خوردانگشت اشاره م رو به پیشونیم کشیدمخون کمی از جای زخم بیرون زد
اخم هام رو بیشتر درهم کشیدم همون موقع یکی محکم به شیشه ی پنجره زدبا تعجب نگاهش کردم
شیشه رو کامل پایین کشیدم با اخم به من زل زده بود
با عصبانیت داد زد :مرتیکه مگه پشت یابو نشستی؟این چه وضع رانندگیه؟تو که عرضه نداری یه همچین ماشینی رو برونی برو گاری کشی
که مطمئنم توش استادی
با تعجب نگاهش کردماین دختر به چه جراتی چنین اراجیفی رو سر هم می کرد وبه من نسبت می داد؟
♥♠★♣♥♦♠★♣ 


صفحه ۲۰   


iran-paper.ir
با لبخند کامال ظاهری از جا بلند شد ودست تو دست پسر به میان جمعیت رفت
نگاهش کردمدر حال رقص هم چشمانش لحظه ای از من گرفته نمی شد
********************
توی مسیر خونه م بودمامشب همه چیز به نحو احسنت به پایان رسیدمرحله ی اول به خوبی اجرا شدو من از این بابت خوشحال بودمزمان 
خداحافظی کارتم رو بهش دادم و گفتم منتظر تماسش هستم
توی هیچ کدوم از نقشه هام من اولین نفری نبودم که به طرف مقابلم زنگ می زدماین کار رو به خود اونها محول می کردم که هر بار هم به 
راحتی پیش قدم می شدند
حاال ذهنم درگیر اون پاکت سفید بودشایان و درخواست جدیدشهنوز هم درش رو باز نکرده بودم
بازی جدیدم برام از هر چیزی مهمتر بودولی حاال که از همه جهات خیالم راحت شده بود می تونستم به دیگر کارهام هم رسیدگی کنم
خیابان فرعی خلوت بوداز هر دو مسیر هیچ ماشینی تردد نمی کردساعت 12 شب بود خواستم کنار جاده ترمز کنم تا سیگارم رو روشن 
کنم که با کم شدن سرعتم صدای مهیب و بلندی از پشت سرم شنیدم
ماشین تکان شدیدی خورد و به سرعت پام رو روی ترمز فشار دادمماشین با صدای گوشخراشی در جا ایستاد
سرم رو به جلو خم شد و محکم به فرمون خوردانگشت اشاره م رو به پیشونیم کشیدمخون کمی از جای زخم بیرون زد
اخم هام رو بیشتر درهم کشیدم همون موقع یکی محکم به شیشه ی پنجره زدبا تعجب نگاهش کردم
شیشه رو کامل پایین کشیدم با اخم به من زل زده بود
با عصبانیت داد زد :مرتیکه مگه پشت یابو نشستی؟این چه وضع رانندگیه؟تو که عرضه نداری یه همچین ماشینی رو برونی برو گاری کشی
که مطمئنم توش استادی
با تعجب نگاهش کردماین دختر به چه جراتی چنین اراجیفی رو سر هم می کرد وبه من نسبت می داد؟.

داستان کوتاه دوم

داستان خنده دار . طنزنویسی شهروز براری صیقلانی

داستان بلند ادبی

شهروز براری صیقلانی نویسنده اثر داستان بلند ادبی شهر خیس

داستان. کوتاه استامینوفن عشق

داستان کوتاه. عاشقانه ۶. حاملگی

داستان عاشقانه حقیقی پنجره باز ، پرده پاره

رو ,هم ,ولی ,اون ,روی ,ی ,رو به ,نگاهش کردم ,رو از ,به من ,از روی ,گفتم منتظر تماسش ,خورد انگشت اشاره ,کامل پایین کشیدم ,گاری کشیکه مطمئنم

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

معرفت آموزش هنر های دستی مـاهـور مشاور و مدرس بازاریابی فروش و برند- مشاوره مدیریت-مدرس مذاکره CRM زندگی venuosgrafic دانلود کتاب pdf text.maryam 827022 لیلایی